جدول جو
جدول جو

معنی خامش ماندن - جستجوی لغت در جدول جو

خامش ماندن
(بَ یِ مَ دَ)
ساکت ماندن. بیصدا ماندن. خاموش ماندن:
ندانم تو خامش چرا مانده ای
پس آن داستانها چرا خوانده ای.
فردوسی.
سه بار آن سخن را بر ایشان براند
چو پاسخ نیامدش خامش بماند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ خوی / خیش مَ دَ)
ساکت ماندن. بی صدا ماندن. دم فروبستن:
شانه را در هر سری سازند جای
زآنکه با چندین زبان خاموش ماند.
، بجا ماندن. (آنندراج). گفته نشدن:
در زمان قصه پردازان سخن خاموش ماند
زآنکه در افشاء نمیگنجد غم پنهان ما.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ وَ دَ)
گرانی خاطر و آزردگی بهم رسیدن. (آنندراج) :
دل چو رویش دید جان را درنباخت
خاطر خواجه عظیم از دل بماند (؟).
خواجوی کرمانی (از آنندراج).
- به خاطر ماندن، در خاطر ماندن. در یاد ماندن
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ دَ)
تهی ماندن از، بی اهل ومردم شدن. بی ساکن شدن. چون: بلاد از مردم خالی ماند. شغر. (منتهی الارب) ، خالی نماندن، از عهدۀ کاری برآمدن: خدمتکار اگرچه فرومایه باشد از دفع مضرتی... خالی نماند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ خوَر / خُرْ دَ)
بشوی نرفتن. ازدواج نکردن دختری که از سن ازدواجش گذشته
لغت نامه دهخدا
ساکت شدن، دم فرو بستن، سکوت کردن، خاموش شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد